سیر سالک عارف انصاری همدانی

و چرا سوخته؟!

تا بحال دیده ای کسی آنقدر عاشق باشد که هم قلبش بسوزد و

 هم جسمش ؟ تا به حال شنیده ای جسمی در التهاب عشق

<سوخته> و آنگاه سیاه شود ؟ پس او را ببین <انصاری همدانی

 را> او که واقعآ <سوخته> بود هم روحش و هم جسم نحیف اش.

( روزی با ایشان و عده ای از دوستان جهت استحمام به حمام

 عمومی رفته بودیم وقتی به سینه او نگاه کردیم طرف چپ سینه و

 درست روی قلبشان سیاه بود . گویی از شدت حرارت سوخته بود .

با نگرانی گفتیم : آقا سینه تان ؟ پاسخ فرمودند : این سوز درون

است .)

زین آتش نهفته که در سینه من است

خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت

 

نقل از استاد کریم محمود حقیقی

در کتاب سیر سالک عارف انصاری همدانی

 

<< منزلگه یار>>

 

منز لگه آن یار اگر خانه من بود

فردوس برین گوشه کاشانه من بود

شاهان جهان را نشدی هیچ میسر

آن گنج مرادی که به ویرانه من بود

هر گوشه چشمی که نمود آن شه خوبان

تیری به دل خسته دیوانه من بود

گر سوخت مرا جلوه دیدار عجب نیست

کان شمع مراد دل دیوانه من بود

هر ناحیه شد جلوه گر از حسن نگاری

از پرتو آن دلبر جانانه من بود

گر هوش مرا برد لبش روح و روان داد

کان آب حیات و می و میخانه من بود

برد آن خم ابرو, زکنشتم سوی محراب

در بی خبری دید که بتخانه من بود

لطف ازلی گفت که ای <فانی> محروم

آزادیت از پند حکیمانه من بود

( غزلی از آیت ال..انصاری همدانی <ره>)