یه شعر از یک دوست آشنا
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 09:18
اه ای کلید جادویی فتح قصرها بیتو چقدر گریه کنم جمعه عصراها جمعه برای غربت من روز دیگریست بیتو عجیب دغدغهی گریهآوریست جمعه به مهربانی تو فکر میکنم به عهد باستانی تو فکر میکنم بغض تمام هفتهی من جمع میشود پس دفترم مزار و قلم شمع میشود تاریک میشوند تمام نوشتهها تشییع میکنند دلم را فرشتهها من در میان دفتر...