اه ای کلید جادویی فتح قصرها
بیتو چقدر گریه کنم جمعه عصراها
جمعه برای غربت من روز دیگریست
بیتو عجیب دغدغهی گریهآوریست
جمعه به مهربانی تو فکر میکنم
به عهد باستانی تو فکر میکنم
بغض تمام هفتهی من جمع میشود
پس دفترم مزار و قلم شمع میشود
تاریک میشوند تمام نوشتهها
تشییع میکنند دلم را فرشتهها
من در میان دفتر خود دفن میشوم
با شعرهای آخر خود دفن میشوم
نام تو در برابر من برق میزند
در شعرهای آخر من برق میزند
من میشوم شهید تو، دفتر مزار من
مو میکَنند دخترکان بر مزار من
جمعه همیشه چشم مرا زخم میکند
با جرم پرسش از تو به من اخم میکند
بیصبرم آنچنان که به آخر نمیرسم
حس میکنم به جمعهی دیگر نمیرسم